جدول جو
جدول جو

معنی نیم بهره - جستجوی لغت در جدول جو

نیم بهره
(بَ رَ / رِ)
هر یک از نیمه های برج متعلق به شمس یا قمر. نیمۀ اول هر برج مذکر متعلق به شمس و نیمۀ آخر متعلق به قمر است و نیمۀ اول هر برج مؤنث متعلق به قمر و نیمۀ آخر متعلق به شمس است. (یادداشت مؤلف از اصطلاحات احکام نجوم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک چهره
تصویر نیک چهره
(دخترانه)
نیکچهر، خوبرو، نیکوروی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی بهره
تصویر بی بهره
بی نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم کاره
تصویر نیم کاره
هر چیز ناتمام، ناقص، ویژگی کاری که نصف آن را انجام داده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ بَ رَ / رِ)
سهیم. دو تن که از چیزی بهرۀ برابر دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نیم دفعه، کنایه از لحظه ای کوتاه:
هر که به کوی تو نیم بار فروشد
جان به یکی دم هزار بار برآورد،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
نیم برشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نیم بطری. شیشه ای به اندازۀ نصف بطر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نصفه قیمت. به قیمتی معادل نصف قیمت واقعی. ثمن بخس. رجوع به نیمه بها شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نیم رخ. نیم چهره. رجوع به نیم چهره شود، نسناس. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسناس شود:
ز مردم هم آنجا به هرسو رمه
بدیدند پویان برهنه همه
به یک چشم و یک رو و یک دست و پای
به تک همچو آهو جهنده ز جای
دو تن هم بر استاد ز ایشان به هم
بدی یک تن از مانه بیش و نه کم
به یک بار هرکس کش آهنگ کرد
کز آن نیم چهران برآرندگرد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(ذَرْ رَ / رِ)
بسیار کوچک. به غایت ظریف:
با لعل نیم ذرۀ خندان چو آفتاب
سایه نشین دیدۀ گریان کیستی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
نصفی از کرۀ زمین: نیم کرۀ شمالی. نیم کرۀ جنوبی.
- نیم کرۀ مغز، هر یک از دو قسمت چپ و راست مغز. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ)
نیم راه. نیمه راه. نیمۀ راه. وسط راه. در بین راه. رجوع به نیم راه شود.
- در نیم ره، به نیم ره، به مقصد نرسیده. به پایان راه نرسیده:
جبریل هم به نیم ره از بیم سوختن
بگذاشته رکابش و برتافته عنان.
خاقانی.
اندیشه کنم که وقت یاری
در نیم رهم فروگذاری.
نظامی.
ز خود گرچه مرکب برون رانده ام
به راه تو در نیم ره مانده ام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ بَ رَ / رِ)
سیم بهبهانی. (آنندراج). سیم غیرخالص:
بجنب همت او آفتاب را بر چرخ
گمان برند که سیم نبهره درگاه است.
امیرمعزی (از آنندراج).
رجوع به سیم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از قسمت های بروج نظیر هفت بهر و دوازده بهر در نجوم. (از مقدمۀ التفهیم). نیز رجوع به نیم بهره شود
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ)
نیم چهر. نیم رخ. تصویری که نیمی از صورت را نشان دهد. رجوع به نیم رخ شود، نسناس. نیم چهر. رجوع به نیم چهر و رجوع به ناظم الاطباء و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نیم بطر. رجوع به نیم بطر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
بوسه ای کوتاه و شتاب زده. بوسه ای مختصر:
به نیم بوسه ز من خواستی هزار سجود
به یک جواب ز من خواستی هزار سؤال.
فرخی.
به نیم بوسه دعائی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده:
تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید
بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند.
امیرخسرو (از آنندراج).
نالۀ نیم کارۀ دل ماست
نفس سست رگ تمام نکرد.
ظهوری (از آنندراج).
، نیم ساخته. (غیاث اللغات).
- درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است:
باد هر ساعت از شکوفه کند
پر درم های نیم کاره چمن.
فرخی.
- نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن.
- نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم بر
تصویر نیم بر
(کشتی) فنی است از فنون کشتی: (تلخ و تند است از چشمت نظری میخواهد آسمان از نگهت نیم پری میخواهد) (گل کشتی. توبا. 407)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بهر
تصویر نیم بهر
یکی از قسمتهای بروج نظیر هفت بهر و دوازده بهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بها
تصویر نیم بها
نصفه قیمت، نصف قیمت واقعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کاره
تصویر نیم کاره
مزدور کارگر، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم برش
تصویر نیم برش
نیم برشته. یا تخم مرغ (خایهء) نیم برش نیمرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بهره
تصویر بی بهره
تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
نیم رخ، نوعی تصویر خیالی که دارای نصف صورت و یک چشم و یک بازو و یک دست و یک پا میباشد و آن یا نر است یا ماده: نر دارای دست و پای و چشم و دیگر اعضای راست و ماده دارای دست و پای و چشم و دیگراعضای چپ است و چون آن دو بهم متصل کنند شبیه شکل انسان کامل گردد و چنین پنداشته انند که چون آن دو را از هم جدا کنند هریک بریک پا دویده بشتاب و سراسیمگی مخاطرات بسیار ایجاد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
نیمپادک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
((کُ رَ یا رِ))
هر نیمه کره زمین که به وسیله خط استوا جدا شده
فرهنگ فارسی معین
بی نصیب، کم بهره، محروم، معرا، بی برگ، درویش، فقیر
متضاد: بهره ور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی بهره، بی نصیب، بی سود، کم منفعت
متضاد: پرسود
فرهنگ واژه مترادف متضاد